من این وبلاگو صرفا جهت ثبت خاطراتم ثبت کرده بودم ولی این روزا احساس میکنم یکم ادم خاطره بازی شدم و تا این اندازه نوستالوژیک بودن رو دیگه دوست ندارم و میخوام تا یه زمان مشخصی هیچ کدوم از خاطراتمم رو تو هیچ جا ثبت نکنم
از طرفیم دیگه نوشتن برام جذابیت سابق رو نداره یعنی دیگه هیچی برام جذابیت سابق رو نداره چیزیایی که یه زمان باهاشون ذوق میکردم...اسمش تغییره یا بزرگ شدن؟؟؟؟نمیدونم
دلم میخواد یه حصار بلند بکشم دورم وتوش زندگی کنم. تنهایی....
ولی همتونو بخدا میسپارمو
خدافظ...
نظرات شما عزیزان:
و دلم بس تنگ است
باز هم میخندم
آنقدر میخندم که غم از روی رود…
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید در پس این باران
گاه باید خندید بر غمی بیپایان…
دوست عزیز عیدتون مبارک.[گل]
موضوعات مرتبط: زندگی من ، ،
برچسبها: