بله!!!!عرضم به خدمتتون که دگر باره مدرسه و رنج و بدبختی و تلنگر شروع شده و امروز بنده اولین تلنگرو از معلم عزیزمان در درس شیمی خوردم(نوش جانم)و از امروز تصمیم برا این شده که عینهو بچه ی اقا بشینیم پای درس و مشقمون تا دیگه از این تلنگرا نخوریم...بعد جونم براتون بگه که درسامون امسال بسییییییییییی سخت شدن و معلمامونم ماشااله یکی از یکی خوش اخلاق تر ....حالا از اینا بگذریم قراره چهارشنبه بریم اردوی درسی یعنی میریم جاییکه تا پارسال میرفتیم توش عشق و حال(اردوی گردشی)امسال میبرنمون بشینیم در دامان پر مهر طبیعت درس بخونیم تا شاید ......

و اینکه یادش بخیر روزایی که نصف شب میخابیدیمو نصف ظهر بیدار میشدیم و از بیکاری گله میکردیم البته بنده هنوزم از بیکاری متنفرم ولی انصاف نیست انقدهههههههه درسامون امسال فشرده و سختن که پدرمون از همین الان داره درمیاد

باربط:امسال من گفته بودم با خوشحالی درسامو میخونم ولی امروز به این نتیجه رسیدم که داشتن درجی کمی از افسردگی تو درس خوندن خودش خیلی موضوع حیاتی هستش و ادم شاد و شنگول اصولا کودک درونش اجازه ی درس خوندن بهش نمیده...

بارط:دیگه خدافظ برم سر درس و مشقم...

دعام کنین شدیدا نیازمندشم.....

باشد که رستگار شوم...


موضوعات مرتبط: زندگی من ، دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:, | 16:13 | نویسنده : پریشاد |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.