سلام

از تابستونی که داره کم کم تموم میشه

از مدرسه ها که داره باز میشه

از خودم که هیچ کدوم از کارامو نکردم

از ادمای جدیدی که یه سال نتونستم باهاشون کنار بیام و همش تقصیر خودمه

از اینده ی مبهم بگم یا بگم مرا هزار امید است و ...

از کتابام بگم که هنوز جلد نکردم

از وسایلی که هنوز چندتاشون موندن و نتونستم بخرم

از خودم که دیگه اونم دلش برام نمیسوزه

از کلی درس نخونده بگم یا از کلی درس خونده شده و به فراموشی سپرده شده

از دوستایی بگم که معلوم نیست با خودشون چند چندن

از گذشته ای که هنوز نمیتونم ازش بیرون بیام...

از امیدایی که تک تک پرپر شدن و امیدایی که بازم به وجود اومدن

از مغزم که دراوضاع-قمر در عقربه_و فکرای قاطی پاتی ..

از اهنگی که ماله 40 ساله پیشه و من از گوش دادنش لذت میبرم-خوشا فریاد زیر اب-

از یه روح زخمی که باید یک تنه بره تو کوه سختی

یا زا روزایی که خط خوردن توی تقویم...

از فصلی که داره تموم میشه و امید به اینکه پایان فصل غم باشه

یا بگم از عمری که نصفش اشکه نصفش گله...

تو به من بگو من از چی بگم خب ؟؟ما گفتیم و همه ی دردا ریشه کن شد؟؟

پ.ن:خدا به بدخواهانمونم زیاد بده بلکه دست از سر ما بردارن...

 


موضوعات مرتبط: روزگار بی مولا ، دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 شهريور 1393برچسب:, | 12:25 | نویسنده : پریشاد |

بنویس پرنده ها مال ما نیستن دریا مال ما نیست زمین مال ما نیست حتی من مال تو نیستم
زمین مال ما نیست فضا مال ما نیست جدا میشن حتی برگا از درختا پای پاییز
ابرا مال ما نیستن تاج و تختا چه ساده ریختن
حتی شاه زیر آسه به اشتباه خویشتن
پرنده ها مال ما نیستن آسمون به اون بزرگی هست
اما فقر مال ما نیست دنیا پر میوست
لازمه یه وقتا هوا خوری لازمه جدا شدن توافقی
لازمه فقط یه وقتا هوا خوری لازمه جدا شدنه توافقی
خداوند روحرو به بدن حتی واسه حشرات موزی فرصت زندگی هست
دریا مال ما نیست ماهیا آزادن این ساخته های دست مان که پایه های بازارن
کوها سر پان چونکه دورن از شعار ریزش
توفان تو راهه مردمانه بی عشق
لازمه یه وقتا هوا خوری لازمه جدا شدن توافقی
لازمه فقط یه وقتا هوا خوری لازمه جدا شدنه توافقی
کشاورز تو صورت شکارچی اه دید مجنون شد به عشق زمین آخر راه دید
عشق پا برجاست حتی تو مشتری و ناهید میشه تو صورت آدم یک ماه دید

از امیرحسین مقصودلو یا همون امیر تتلوی خودمون


موضوعات مرتبط: دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 27 شهريور 1393برچسب:, | 17:28 | نویسنده : پریشاد |

اول از همه سلام.خوبین؟

دیشب باز رو دیدین؟کارمون فوق العاده بود واقعا اگه صعود نمیکردیم خیلی حیف میشد خدارو شکر


عکس: خوشحالی بی‌اندازه والیبالیست‌ها

عکس: اينستاگرام سعید معروف پس از صعود

برای دیدن ویدئوی خوشحالی والیبالیستامون بعد صعود تاریخیمون به اینجا برین

واقعا تبریک میگم


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:, | 12:44 | نویسنده : پریشاد |

دیشب ست اول و دوم که لهستان با امتیاز تماشاگرانش تونست مارو ببره و انصافا بد باختیم

ولی ست سوم و چهارم و پنجم واقعا کارمون عالی بود.یه بازی پر از استرس و هیجان که مطمئنا واسه بیماران قلبی واقعا خطرناک بود و البته من و فائزه هم که چندتا سکته ی ناقص پشت سر گذاشتیم...ولی واقعا حقمون باخت نبود ما باید میبردیم..

ولی نباید از تلاش دلاورانمون گذشت..مهم اینه که شما تلاشتون رو کردین و همیشه تو دل مردم ایران جا دارین...الهی درد و بلای والیبالیستامون بخوره تو سر فوتبالیستامون والا با اون بازیاشون...

 

خسته نباشید دلاوران....

عکس: لحظه تلخ یک تلاش دلاورانه


موضوعات مرتبط: زندگی من ، دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 23 شهريور 1393برچسب:, | 13:37 | نویسنده : پریشاد |

الـینا : چـرا نـمـیذاری آدمـا چـهـره خـوب تـو رو هـم بـبیـنن ؟
دیـمـِن : چـون آدمـا خـوبـی بـبـینن ؛ انتـظار خـوبـی دارن
و مـن نـمـی خـوام زنـدگـیـمـو بـر اساسِ انتـظارات دیـگـران بـنـا کـنـم ..


موضوعات مرتبط: دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 17 شهريور 1393برچسب:, | 13:34 | نویسنده : پریشاد |

 

 
 

حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز برنده ی جایزه ی نوبل از زبان خودش:
در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می‌دانند، و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته، محروم می‌كند.
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چیزی است كه خود می‌سازد.
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می‌افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می‌دهند.
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بد ترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می‌توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارت‌های خوب نیست؛ بلكه خوب بازی كردن با كارت‌های بد است.
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می‌كند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه می‌دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود.
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست.


موضوعات مرتبط: دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 20:13 | نویسنده : پریشاد |

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم،

گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم،

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم زغفلت من ومایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سازو نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم....


موضوعات مرتبط: دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 12 شهريور 1393برچسب:, | 11:52 | نویسنده : پریشاد |


من انشایم را با نام خدا اغاز میکنم.

ما صبح های تابستانمان را تا لنگ ظهر در خواب های رنگ رنگی و کابوس های امتحان زبان فارسی و هم چنین مطالعات سپری میکنیم سپس بیدار شده  آبی به چشمان نیمه بازمان زده و سر صبحونه مینشینیم و چند لقمه ای خورده و راهی دنیای مجازی میشویم و پس اندی وب گردی به کانون داغ خانواده باز گشته و نهارمان را تناول میکنیم.

پس از نهار تصمیم میگیریم از این علافی بیاییم بیرون و اندی هم درس میخوانیم و تفریحات سالم میکنیم و سپس مینشینیم تا خود عصر فیلم های چرت و کتاب های از اون چرت تر رو میبینیم و بعد از اینکه حوصله یمان حسابی سرریز شد دوباره به دنیای مجازیمان باز میگردیم و از پشت این ویترین های چشممان(عینکم)به دنیای مجازی خیره میشویم.

عصر طی یک عادت همیشگی ساعت 7 همراه با خانم والده راهی پیاده روی میشویم و یک صفایی به روح و روان خویش داده و سپس به بیت خویش بازگشته و پس از تناول شام،تا نصف شب نشسته و ادامه ی فیلم های چرتمان را میبینیم و از اونجایی که عادت کردیم روی کتاب هایمان خوابمان ببرد و همین طور شبانگاهان همین جور یک هویی سلول های خاکستری مغزمان آلرت میشود مینشیم و کمی درس خوانده و زان پس به خواب خرگوشیمان فرو میرویم....

اصلا برنامه رو حال میکنید؟؟؟میبینید چقدر هزار ماشاله پر باره؟؟

بی ربط نوشت:اهنگ وب از قیصره...با اینکه یکم قدیمی شده ولی من خیلی دوسش دارم...واااای که چه خاطره های خوبی با این اهنگ دارم..


موضوعات مرتبط: زندگی من ، طنز نوشت ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 شهريور 1393برچسب:, | 18:21 | نویسنده : پریشاد |

روز دخترو به همه ی دخترای گل سرزمینم( اونایی که مث خودمن)تبریک ویژه میگم

آخ که چقدر دلم به حال پسرا میسوزه که ما روز داریم اونا ندارن

 روز دختر مبارک


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:, | 11:47 | نویسنده : پریشاد |

سلام دوستان

خوبید؟؟؟خوش میگذره؟؟؟

از احوالات منم بپرسید دقیقا این شکلیم:brains icon

1)خب همین اول پستی دستاتونو ببرین بالا یه دعایی بکنم همتونم بگین امین:

خدایا خداوندا به همین برکت قسم من و دوستانمو بیکار نکن بیکاری بد دردیه

بگین امین

اصلا این تعطیلات طولانی حوصلمو سر برده مخصوصا از پنجشنبه که کلاسامون همشون آف شدن

من میخوام امروز یه انتقادی کنم از این سیاست اموزش و پرورش کشورمون اخه سه ماهم شد تعطیلات نمیگم تعطیلات بده ولی به جا دیگه میبینی 9ماه میزیم مدرسه روزگارمون سیاه میشه ارزو میکنیم زود تعطیلات شروع بشه تعطیلاتم که شروع شد اونقدر طولش میدن که بازم روزگارمون سیاه میشه دوباره ارزو میکنیم که مدرسه ها باز شه اخه این چه وضعشه؟؟؟یه تعادلی گفتن http://icons.iconarchive.com/icons/bad-blood/yolks/48/omg-icon.png

بگذریم

سر شمارم درد اوردم

2)هی دوروز پیش روز پزشک بود و اعتماد به نفسمون واقعا به من ثابت شد از ساعت4 صبح تا خود شب نزدیک به 40 نفر اس زدن روز پزشک مبارک یعنی اعتماد به نفس نیستا اعتماد به سقفه والا

3)ماشاله هزار ماشاله این روزا درسمم گذاشتم کنار دیگه حوصله ی درس خوندنم ندارم بجز کمپبل که یار همیشگی منه و نمیشه اونو کنار گذاشت با اینکه معلم عزیزمان(!!!!) اصطلاحا مارو پیچونده و گفته بیخیال کلاس المپیاد تو تابستون از پاییز میام ولی بنده یه تنه بصورت اول شخص مفرد نشستم المپیاد میخونم یعنی خنده دارا فکر کنید بار اول که میخونم انگار مریخی نوشته بار دوم اسپانیولیه بار سوم انگلیسی بار چهارم پنجمم یواش یواش تبدیل به فارسی میشه تازه میفهمم چی میگه خلاصه سرتونو درد نیارم یه صفحه خوندم یه ساعت طول میکشه (اخه خیلی سختن چیکار کنم؟؟؟بدون معلم خودشم)

4)این ماجرا روغن پالم و اینام کلا ناامیدم کرده یه دونه شیرو با خیال راحت میخوردیم که اونم هزار ماشاله اونطوریش کردن 

5)مواظب خودتون و خوبیاتون باشین

 


موضوعات مرتبط: زندگی من ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:, | 11:45 | نویسنده : پریشاد |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.